Memento

متن مرتبط با «کتابخونه» در سایت Memento نوشته شده است

کتابخونه

  • + امروز اومدم کتابخونه درس بخونم. باید مینوشتم و نوشتن کاریه که ذهنم ازش فرار میکنه. پس باید تو چهاردیواری کتابخونه محدودش کنم که بتونه کمی جلو بره. جدا ازون چندروزیه که الف کار جدیدشو شروع کرده و حضوری میره سرکار. تنها کار کردن تو خونه باعث شده بود حس کنم کمتر به جریان زندگی وصلم. امروز اینجا حس بهتری دارم. دور و برم تکاپو و زندگی در جریانه. بچه های فسقلی که با مربیشون میان. بچه مدرسه ای هایی که دارن تمریناشونو حل میکنن. پیرزنا و پیرمردایی که میان کتابشونو میخونن و میرن.+ دیروز رفتم برای اولین بار موهامو رنگ کردم و حس عجیبیه. رنگش خیلی متفاوت نیست، اونی که میخواستمم نیست اما باز دوسش دارم. این تغییر هر چقد کوچیک هم برام جذابه. + هنوز شروع نکردم برای کاریدا کردن و حتی برای آماده شدن براش. این بهم کمی استرس میده. همش منتظر اون شرکت عوضیم که پوزیشناشو بهم بگه و خب چه کنم جز اونجا فعلا چیزی تو ذهنم جالب نیست. اما باید واقع بین باشم و همه پوزیشنا رو خوب ببینم. + هنوز زمستونه و سرد. کمی دلگرفته ام اما سیزنال دپرشن هنوز نه! بخوانید, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها