Memento

متن مرتبط با «آفتاب» در سایت Memento نوشته شده است

داستان یه روز آفتابی

  • آفتاب بهاری از صب بی وقفه میدرخشه. بعد از چند سال زندگی تو این کشور ابری میدونم باید ازین هورمونای خوشحالی و انرژی که بی وقفه تو همچین روزایی تولید میشن، نهایت استفاده رو بکنم. صبح رفتم کلید کپی بگیرم که یکشال داشتم عقب مینداختمش. لباسای تابستونی رو چیدم تو کمد و مرتب کردم (میدونم بعد از این چند سال نفهمیدم هنوز وقتش نیست). به تمام گلها کود دادم. حس میکنم دارن بهم لبخند میزنن. ایمیل دعوت به مصاحبه از یه شرکت که خیلی دوسش ندارم هم گرفتم. بعد از این میتینگ کمی کتاب خواهم خوند. بعدش الف میاد و بعدشم میرم یوگا. دلم برای کش و قوسای بدنم در زوایای غیر متعارف تنگ شده. شب هم احتمالا به دوش گرفتن و کتاب خوندن و معاشرت با الف بگذره. برای هر روز اینجوری قدردانم. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • آفتاب

  • لپ تاپمو گذاشتم پشت پنجره و دارم کار میکنم. هوای آفتابی 15 درجه مثل کیمیا شده برام. قدر لحظه لحظشو میدونم. دو تا جلسه داشتم از دیروز تا حالا که حرف خاصی نزدیم اما منبع استرسمو آروم کرد. مودم به طرز شگفت انگیزی بهتر شده. به زودی میریم خونه، پس قراره مودم صعودی بره بالا. ریجکت روز یکشنبه هم قرار نیست تاثیری روم بذاره (آلردی براش زیادی ناراحتی کشیدم). دوست دارم میز ایستاده بگیرم خیلی حال میده اینطوری کار کردن. خلاصه همه چی خوبه و هورمونا میزون :)! بخوانید, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها