داستان یه روز آفتابی

ساخت وبلاگ

آفتاب بهاری از صب بی وقفه میدرخشه. بعد از چند سال زندگی تو این کشور ابری میدونم باید ازین هورمونای خوشحالی و انرژی که بی وقفه تو همچین روزایی تولید میشن، نهایت استفاده رو بکنم. صبح رفتم کلید کپی بگیرم که یکشال داشتم عقب مینداختمش. لباسای تابستونی رو چیدم تو کمد و مرتب کردم (میدونم بعد از این چند سال نفهمیدم هنوز وقتش نیست). به تمام گلها کود دادم. حس میکنم دارن بهم لبخند میزنن. ایمیل دعوت به مصاحبه از یه شرکت که خیلی دوسش ندارم هم گرفتم. بعد از این میتینگ کمی کتاب خواهم خوند. بعدش الف میاد و بعدشم میرم یوگا. دلم برای کش و قوسای بدنم در زوایای غیر متعارف تنگ شده. شب هم احتمالا به دوش گرفتن و کتاب خوندن و معاشرت با الف بگذره. برای هر روز اینجوری قدردانم.

Memento...
ما را در سایت Memento دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6deardiary20s5 بازدید : 3 تاريخ : دوشنبه 3 ارديبهشت 1403 ساعت: 13:18