Memento

متن مرتبط با «یه شب مهتاب از فرهاد» در سایت Memento نوشته شده است

داستان یه روز آفتابی

  • آفتاب بهاری از صب بی وقفه میدرخشه. بعد از چند سال زندگی تو این کشور ابری میدونم باید ازین هورمونای خوشحالی و انرژی که بی وقفه تو همچین روزایی تولید میشن، نهایت استفاده رو بکنم. صبح رفتم کلید کپی بگیرم که یکشال داشتم عقب مینداختمش. لباسای تابستونی رو چیدم تو کمد و مرتب کردم (میدونم بعد از این چند سال نفهمیدم هنوز وقتش نیست). به تمام گلها کود دادم. حس میکنم دارن بهم لبخند میزنن. ایمیل دعوت به مصاحبه از یه شرکت که خیلی دوسش ندارم هم گرفتم. بعد از این میتینگ کمی کتاب خواهم خوند. بعدش الف میاد و بعدشم میرم یوگا. دلم برای کش و قوسای بدنم در زوایای غیر متعارف تنگ شده. شب هم احتمالا به دوش گرفتن و کتاب خوندن و معاشرت با الف بگذره. برای هر روز اینجوری قدردانم. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • از ننوشتن

  • - تقریبا نیمه شبه و آماده ام برای خواب. قبلش آخرین دورمو تو خونه زدم که مطمئن بشم همه چی سر جاشه. به جور وسواس گونه ای که بعضی وقتا نگرانم میکنه و برای ثابت کردن به خودم که چیز جدی ای نیست از عمد بهم میریزم یا دیر مرتب میکنم. بعد از چند روز ننوشتن خودمو مجبور میکنم که حداقل چند خطی بنویسم و سد کلمات رو بشکونم و بذارم این سیل منو با خودش همراه کنه. - روزای نیمه ارومی بود. که زندگی همین بالا و پایین رفتناست. ازون شام مهتاب خوندن با داریوش تا زیر پتو هق هق زدن. اما خوشحالیم اینه تو این قایق وسط‌ اقیانوس کنار‌الف ام.‌ دیروز برام یه دسته گل قشنگ خرید اونم وقتی که تو ذهنم ارزو میکردم با گل بیاد. امروزم چند روز قبل تولدم برام ساعت خریده بود که همون لحظه که پستچی اورد بازش کردم و سورپرایزش نصفه نیمه مونداما خیلی ذوق کردم. آخر هفته هم میریم یه شب تو یه قلعه و خیلی ذوقشو دارم.- اینستا رو دی اکتیو کردم. اکانت شخصیمو. برای چندماهی که ذهنم آروم بگیره و حجم اطلاعاتو کم کنم. سرعت زندگی رو کمتر کنم و عمقشو بیشتر. همین توجه بهش و تو مسیرش بودن برام مهمه حتی اگه پرفکت نباشه هم مهم نیست. ذهنم اونقدر ریتمش بالا رفته بود که نوشتنم هم نصفه ونیمه ست. اینم قراره بهتر بشه. امیدوارم.- چیزای زیادی دارم بنویسم. روزای بعد هم وقت برای نوشتن هست و عجله ای نیست:). بخوانید, ...ادامه مطلب

  • ۹ ژانویه

  • امروز نسبتا آروم بود. صبح طبق معمول روزای قبل به سختی از تخت کنده شدم. چای زنجبلیمو برداشتم و مستقیم رفتم پای سیستم. متاسفانه فقط باید بنویسم و از این قسمت بدم میاد. کشش میدم. ذهنم میپره. به زور تمرکز میکنم و یه پاراگراف مینویسم و تکرار تا پاراگراف بعدی. امروز یکم تو یوتوب در مورد کتاب atomic habits سرچ کردم. یکم در مورد چینش خونه. یکم تغییر دکوراسیون دادم. خونه امن و مرتبه. تو عکسای قدیمی غرق شدم و خیلی از خاطرات مرور شد. تقریبا سه هفته دیگه تا رفتن به اون خونه مونده و از الان پر ذوق دارم میشم. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • از این روزا

  • + آدم بعضی وقتا میتونه خیلی احمقانه فکر کنه. و میدونی خاصیت آدم بودن همینه انگار. مساله اینه که میتونیم به خودمون بیایم و حماقتامونو سر و سامون بدیم. اومدن اون فکرا دست ما نیست اما کنترل کردنشون و منطقی رفتار کردن باهاش و روبروشدن باهاشون مسولیت ماست. بهرحال اینم یه درس بود. با اینکه درس غم انگیز و عمیقی بود اما یاد گرفتمش. + هوا خوب شده. بعد از دو سه هفته. رفتم بالکن و گرمای لطیفی داشت نوازشم میداد و امان ازین حس. دلم واقعا تابستون میخواست. + ازونجا شروع شد که یه کوله خریدیم و دلمون سفر خواست. یه ماه دیگه میریم به سمت کوهها. و عجیبه.. حتی منم که به کوه ها اهمیت نمیدادم الان دلم تنگ میشه براشون. + آرومم و ارزش این ارامش رو میدونم. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • هیهات

  • - دچار یه گیجی خاصی شدم. شاید یه باز دیگه هم نوشتمش:-؟ احساس تعلق به زمان و مکان نمیکنم. در دورترین نقطه از زمان حال قرار دارم. - ببین سقوط‌ آزادم... بخوانید, ...ادامه مطلب

  • از گذر روزها

  • - اینکه چرا انقدر کم مینویسم برام عجیبه!- ساری گلین گوش میدم و کد میزنم و یاد همه احساساتی که با ساری گلین تجربه کردم میفتم. بهش نگاه میکنم که کنارم نشسته و غرق عشق میشم. - اومدیم کتابخونه و الان خورشید دراومد...لیترالی دو سه روزه که خورشید رو ندیدم!- از هفته آینده باید برم دانشگاه و دوباره تلاش کنم برای بیرون اومدن از کامفورت زونی که با قرنطینه حسابی حفظ شده بود! Let's block ads! بخوانید, ...ادامه مطلب

  • همه چی یه روز تموم میشه

  • فردا آخرین روز کارشناسیه و من تمام حسای متضاد دنیا رو با هم دارم! دلم میخواد بینهابت خوشال باشم اما انگار یه چیزی که نمیدونم چیه جلومو میگیره. فردا همه خاطرات این چارسال میشن "یادش بخیر دانشگاه..." . هرچند که هنوز یه سال دیگه هم باید سر و کله بزنم باهاش:)). اما این 4سال قشنگترین بود. آرومترین بود. خیلی از چیزایی که همیشه آرزوم بود رو بدست آوردم و هزار هزار بار خدارو شکر میکنم بخاطرشون.پ.ن : قشنگترینش تویی 3> , ...ادامه مطلب

  • یه شب مهتاب

  • اونموقعی که همه تو خواب هفت پادشاهن، بشینیم کنار پنجره  و "تک درخت پیر" رو بخونیم و مست عطر تنت بشم.,یه شب مهتاب,یه شب مهتاب از فرهاد,یه شب مهتاب آکورد,یه شب مهتاب شاملو,يه شب مهتاب فرهاد,یه شب مهتاب دانلود,یه شب مهتاب ماه میاد تو,یه شب مهتاب ثمین بلوری,یه شب مهتاب ماه,یه شب مهتاب احمد شاملو ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها