شنبه شلوغی بود. اما خسته کننده نه. صب با ا و ن خرید رفتیم. بعد تنیس با س و م. و بعدش شام رفتیم خونشون. موقع برگشت داشتم به الف میگفتم که چقدر خوشحالم از وقت گذروندن با این آدما. خیلی وقتا از رو اجبارِ سوشالایز کردن ادما رو دیدم نه اینکه عمیقا لذت ببرم. اما کنار این آدما مثل خونواده یه حس نزدیکی و آرامش رو دارم. آدمای کمی هستن که این حس رو کنارشون دارم. اما برام مثل یه دایره امنن و همین برام بیشتر از کافیه.
Memento...برچسب : نویسنده : 6deardiary20s5 بازدید : 23