دلتنگی

ساخت وبلاگ

خیلی وقته که ننوشتم و دلیلی بر این نیست که دوست نداشتم بنویسم. هرچند همه چیز خیلی دوست داشتنی نبود و نیست و خب زندگی اینطوریه. همه چیز قرار نیست رویایی باشه. هرچند انرژی و حس و حالای منفی گاه و بیگاه میان سراغم و پس زدنشون سخته. حس حالم دقیقا مثه این برنامه ایه که دارم ازش ران میگیرم. خیلی بستگی داره به اینکه اول روزشو چطوری شروع کرده باشه؛ سرماخورده، ابری، صبح دوشنبه ای، صب جمعه ای و ... . و بعد ازون مودم هی بالا و پایین میره و نمیدونم کی کجا و اصن کلا کانورج میشه یا نه! 

شدیدا دلتنگ ایرانم. با هر عکسی که میبینم بغض میکنم. در واقع به این شدت اوضاعم خرابه که یه عکس از یه جوی اب تو انقلاب هم بذارن جلوم دوس دارم اشک بریزم و بلیط بگیرم و برگردم تهران به زندگیم ادامه بدم و هیچ وقت پامو بیرون نذارم. در واقع از اول تابستون اینطوری بودم اما نه به این شدت. در واقع اونموقع ایران بودم و هر موقع دلم میخواست میتونستم بغضمو با بیرون رفتن رفع کنم اما الان نه! 

نوامبر اینجا خیلی ترسناکتر میشه. من از شبای طولانی میترسم. از اینکه تا چند ماه قراره افتابو به درستی نبینم میترسم. دیگه واقعا نمیتونم پیشبینی کنم که تا چند ماه دیگه حالم چطوری میشه. امیدوارم به خوبی بگذره! یا به بدی نگذره حداقل.

Memento...
ما را در سایت Memento دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6deardiary20s5 بازدید : 126 تاريخ : پنجشنبه 9 آبان 1398 ساعت: 13:49