اولین سفر

ساخت وبلاگ

همین یه ماه و نیم پیش بود. نگران بودیم که ساعت یازده شب بلیط به محمودآباد هست یا نه. اون از اراک اومد و منم خوابگاه. ترمینال شرق با اون همه ماشین و شلوغی و کلی ادم شده بود عاشقانه ترین حای دنیا. چند روژ بود که ندیده بودمش..چن روز سخت. براش کباب پخته بودم. بلیط نبود. میگفتن اتوبوس پره. به زور صندلیای آخر اتوبوس جامون دادن. بقچمو در آوردم:)). ساعت دوازده شب شروع کردیم شام خوردن. از تهران خارج شدیم.اولین بار بود که دوتایی از تهران میزدیم بیرون. اولین بار بود که نصفه شب میزدیم بیرون:)). جاده هراز و کلی ترس و قشنگی. بهش تکیه داده بودم و اهنگ گوش میکردیم و کم کم خوابیدیم..توی‌اتوبوسی که هی میپیچید و بالا پایین میرفت. خواب رفته بودم.چشامو باز کردم یهو زدم بهش بیدارش کردم بببن ببین جنگلههه شمالهه. بارون میاااد. لبخند زد. همه چیزی که از دنیا میخواستم کنار هم جمع شده بود. تمام وجودم پر ذوق بود. باز خوابیدیم.. تا رسیدیم محمود آباد. فقط ما‌رو اونجا پیاده کرد. ساعت سه نصف شب. نم نم بارون. یه خیابون خلوت و ما دو تا دیوونه^_^. تا مامانم اومدن با مجسمه ها عکس گرفتیم و بعد رفتیم اون خونه کنار دریا که اتاق رو به دریاش به ما اختصاص دادهشده بود. نم نم لارون..موجای دریا..صداش..نگاش..

 

پ.ن:دلم بدجور تنگشه...

Memento...
ما را در سایت Memento دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6deardiary20s5 بازدید : 147 تاريخ : پنجشنبه 9 آبان 1398 ساعت: 13:49