نفرین خاورمیانه

ساخت وبلاگ

یک- شنبه 16 نوامبر 2019

هوا سرد بود. شنبه شب نزدیک نیمه شب. داشتم قر میزدم که چرا اومدیم این مراسم. هوا سرده و بهترین کار تو خونه موندن و چایی خوردن بود. شام نخورده بودیم و خیلی گرسنه هم بودم. کنار یه سوپری شبانه روزی شلوغ وایسادیم و رفت که تخم مرغ بخره که املت بپزیم برای شام. سر شب به مامانم زنگ زده بودیم. روزای تعطیل بیشتر صحبت میکنیم. واتساپو چک کردم و مامانم زنگ نزده بود و پیامام رو هم ندیده بود. حدس زدم که خسته بوده و زود خوابیده. صف مغازه شلوغ بود و نیومد. یه باد خنک جریان داشت و حوصلم سر رفته بود. به آدمای خوشحال دور و بر نگاه میکردم. اینستاگرام رو چک میکنم. استوریم نسبت به چند ساعت قبل خیلی ویو نخورده. استوریا رو میبینم. توییتر باز میکنم. دو سه تا توییت میخونم که میرسم به این: "اینترنت در سراسر ایران قطع شده است". با بهت توییتای بعدی و منشنا رو میبینم. واتساپو باز میکنم زنگ میزنم به مامان. وصل نیست. شاید مامانم خواب نیست. اشکام ناخودآگاه میریزه پایین. به ادمای خوشحال دور و بر نیگا میکنم. باورم نمیشه که یکی یه جای دنیا تصمیم گرفته که ادما اینترنت نداشته باشن. با یه پلاستیک تخم مرغ و خرت و پرت میاد و از ادمای عجیب و غریب تو صف میگه. نزدیکم که میاد از گریه من تعجب میکنه. تو بغلش گریم شدت میگیره و میگم: "اینترنت ایران رو قطع کردن، کلشو". میگه نگران نباش میخوان یکم بترسونن فردا وصل میشه. 

سوار دوچرخه شدیم. یه باد سرد میخورد تو. صورتم و اشکام بند نمیومد. رسیدیم خونه. بی رمق روی مبل افتادم و توییتر رو باز کردم. "انگار همه چیز خیلی جدیه". 

دو- یکشنبه 17 نوامبر 2019

با اینکه دیشب دیر خوابیدم، صبح زود از کابوسای عجیب و غریب بیدار شدم. گوشی رو برداشتم. واتساپو نگاه کردم. هنوز روی یه تیک مونده پیامام. توییترو چک کردم. همه پر خشم و تعجب و نگرانی ان. راهای مختلفی پیشنهاد دادن برای تماس با ایران. اسکایپمو شارژ میکنم. از رو تخت پامیشم و زنگ میزنم به مامانم. زنگ خورد. جواب داد. صداش پر از نگرانی و گریه بود. منم نتونستم گریمو نگه دارم. دوتامون سعی میکردیم همو دلداری بدیم. گفت که دلش تنگ شد. ا هم از خواب بیدار شد. با یه صورت کلافه. اونم مامانمو دلداری داد و قطع کردیم و نشتیم رو مبل و تو آغوشش اشک ریختم. 

سه- دوشنبه سه شنبه و امروز هم...

روزای تکراری. بیدار شدن با کلی خستگی از خوابای ترسناک.دلتنگی. چک کردن همه شبکه های اجتماعی موجود برای دیدن حتی یه خبر مثبت. دلتنگی. زنگ زدن به خوانواده و شنیدن این که چقد خوب بود تصویرتونو میدیدیم قبلا. دلتنگی. مامانم میگه گرون براتون درنمیاد زنگ میزنید؟ قطع کن. دلتنگی... 

چهار- از صبح یه کلمه هم نتونستم درس بخونم. فیسبوکو باز میکنم. دریا دادور میخونه "سرزمین من..." بغض گلومو پر میکنه هندزفریمو میکنم و میرم بیرون. حوصله توضیح دادن به چنتا سفیدپوست خوشبخت رو ندارم.  

Memento...
ما را در سایت Memento دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6deardiary20s5 بازدید : 122 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 16:09