سفرنامه پاریس (1)

ساخت وبلاگ

مطلب پاریس نیلوبلاگ همیشه تو ذهن من جادویی بود. کتابای مودیانو رو که میخوندم اونقد غرق فضای کافه ها میشدم که خط داستان رو گم میکردم. تصور میکردم خودمو که دارم وسط کوچه های تنگی که دو طرفشو ساختمونای بلند احاطه کردن راه میرم. نور خورشید رو میشه تو طبقات بالایی دید که از پنجره تابیده و صورت دختری رو که مشغول آشپزیه روشن کرده. پیرمردی رو در حال کتاب خوندن اذیت میکنه و مجبورش میکنه جاش رو عوض کنه. خانوم میانسالی که گل های بالکنشو که غرق نور شدن نوازش میکنه. من و الف هم اون پایین راه میریم و باد تو دامنم میپیچه و میچرخم و از اون همه زیبایی دور و برم اونقدر پر شوقم که نمیتونم آروم قدم بزنم. وسط این کوچه پس کوچه ها میرسیم به یکی از همون کافه های توی داستان و همه عصرمونو با گپ زدن و بوی تند قهوه و نگاه کردن به آدما سپری می کنیم. 

سال پیش که دیدیم پاریس از همیشه برای ما دست یافتی تره، تعطیلات کریسمس رو برنامه ریخیتیم که بریم پاریس. برامون مهم نبود که قراره با اتوبوس شش ساعت تو راه باشیم و دو تا چمدون و دو تا کوله سنگین رو با خودمون اینور اونور بکشیم. حتی بعد ازینکه برای رسیدن به ایستگاه اتوبوس تو هوای 0 درجه و بارون تند چمدون رو پشت دوچرخه بستیم و یه ربع پا زدیم و یه ساعت تاخیر راننده اتوبوس رو منتظر موندیم، ذره ای از ذوقمون کم نشد. صبح که رسیدیم bercy، تمام مفاصلمون تو راه کوفته شده بودن و مسیر 40 دقیقه پیاده روی تا خونه اجاره ای رو باید 3 ساعت طولش میدادیم تا ساعت 10 میشد و موعد قرار. 

تصوراتی که از پاریس ساخته بودم تو ذهنم، بر اساس کتاب ها و یه سری فیلما بود و هیچوقت در تصورم نمیگنجید که سن انقد زیبا باشه. هوا ابری و بارونی بود و خورشید کامل طلوع نکرده بود. دو لایه شلوار و یه کاپشن و دو سه تا لایه زیرش و کلاه و دستکش و همه اینا به اندازه کافی جوابگو نبود و ما هنوز سردمون بود. با چمدون شروع کردیم قدم زدن کنار سن و خیابونایی که هنوز خیلی شلوغ نشده بودن. همه چیز خیلی غیرواقعی به نظر میرسید و من باورم نمیشد در غیررویایی ترین حالت ممکن (چمدون+کوله+کلی لباس+هوای 0 درجه) دارم رویامو قدم میزنم. 

پ.ن: واقعا باید این سفرمو مینوشتم چون دلم نمیخواد جزییاتش یادم بره. بعد از چند ماه تنبلیمو گذاشتم کنار و نوشتم قسمت اول رو. به مرور بقیش رو هم مینویسم. 

پ.ن2: عکسای مربوط به این پست رو میذارم تو کانال تلگرامم.

Memento...
ما را در سایت Memento دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6deardiary20s5 بازدید : 135 تاريخ : جمعه 21 آذر 1399 ساعت: 22:51