هفته قبل متوجه شدم که خیلی وقتی لذت های زیادی رو تجربه نکردم. یادم رفته خوشحال بودن و لذت بردن چه شکلیه. طوری که یکشنبه برای کسری از ثانیه خوشحال بودم و بلافاصله "فرار" کرد. یادم نبود چی شد که خوشحال بودم. ازون موقع دلم برای خودم سوخت و غمگین شدم. ازینکه یه علیرغم همه تلاشهام برای شادی مثل یه روبات بی احساس شدم که انگار تو هر لحظه گم شدم. گیجم کمی. نمیدونم اینا همون غول سیاه قبلیه یا نه. اما باید بدونه امید منو زنده نگه میداره. امید به روزای روشن پیش روم.
پ.ن: به مشاورم و الف گفتم که من سرپا می مونم. هر روز و هر لحظه رو به زور جلو میبرم اما کم نمیارم. مثل تمام این سالها...
Memento...برچسب : نویسنده : 6deardiary20s5 بازدید : 89