+ آخر هفته آرومی بود. رفتیم هایکینگ با ن و ح. هوای خنک و کمی آفتابی درست پاییز مطبوع بود. هرچند که بادهای گاه و بیگاه نتیجش این شد که من الان سرماخورده اینجا نشسته باشم. یکشنبه با گلو درد بیدار شدم و بعد ازینکه با الف رفتیم دوچرخه سواری، فهمیدم بله، بدنم داره کم میاره و نرمال نیست و خستگی شدیدی حس میکردم. استراحتای مکرر داشتیم اما راضی نشدم که از مسیری که تو ذهنمون بود کمتر بریم و تهش 50 کیلومتر رو تموم کردیم. اما درست قبل رسیدن به خونه از شدت خستگی گریم گرفته بود و از درون حالم خنده دار هم بود و الف هم میخندید. بقیه یکشنبه به غذا پختن و مرتب کردن و استراحتای بینشون گذشت. دوست داشتم یوگا کنم که نشد و به جاش امشب میکنم.
+ امروز با استادم جلسه داشتم بعد مدتها و یکم استرس گرفتم. اما استرس طبیعی. قرار شد تز رو تا فردا براش بفرستم و بعدشم تو بازه دو ماه بعدی همه کارای دفاع و تموم کردن دو تا پروژه که رو دست مونده هم بهش اضافه شد. یه ذره باید متمرکزتر کار کنم تا با این برنامه پیش برم. ببینم چی میشه.
Memento...برچسب : نویسنده : 6deardiary20s5 بازدید : 48